حافظ و امام زمان علیه السلام
فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
جای آنست که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا بسلامت دارش
صحبت عافیت، گرچه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیزست فرو مگذارش
صوفی سر خوش از این که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش